در این دقایق بسیار تلخ و تکراری یکی نشسته میان جهار دیواری یکی نشسته که تصویر او شبیه من است یکی که چاره ی کارش شده ست ناچاری کسی شبیه من و روزهای ابری من کسی که گم شده در بین خواب وبیداری دوچشم برده میان دو دست و می گرید وقطره های غروری که می شود جاری هنوز خاطره ها را عزیز می دارد نمی گذارد عشقش کشد به بیزار مرا در آینه می بیند و نمی شکند چقدر کار شگفتی ست خویشتن داری